داستان تلاش تبسم لطیفی در فروش غذای خانگی به تهرانی ها
خانم تبسم لطیفی یکی از بنیانگذاران استارتاپ «مامان پز» می باشد.

نام ایده: مامان پز

خرم‌آباد شهری زیباست. دختری کودکی‌اش را با آرزوهای بزرگ در آشپزخانه مادرش و مغازه الکتریکی پدر گذراند. زمان انتخاب رشته تحصیلی که فرارسید، عشق به شغل پدر، کار دستش داد و بی‌هیچ تردیدی، مهندسی برق را برگزید و برای ادامه تحصیل راهی دانشگاه صنعتی شریف در تهران شد.

آمدن به این شهر بزرگ برای این دختر لرستانی، مثل سفر ماهی قرمز سفره هفت سین به دریا بود. اگر شناگر ماهری می‌بود و برای مقابله با خطرات آماده، هر تهدیدی برای او به یک فرصت تبدیل می‌شد و در غیر این صورت این دریای بی‌رحم او را می‌بلعید.

محیط دانشگاه صنعتی شریف با آن همه آدم نخبه و استادان کار آزموده، کم‌کم از یک دختر ساده شهرستانی، خانم مهندس زیرکی ساخت که می‌توانست نیازهای جامعه را رصد کرده و برای مشکلات راه‌حل ارائه کند.

بعد از کارشناسی عزمش را جزم کرد و برای دوره کارشناسی ارشد، رشته MBA یا همان مدیریت کسب‌و کار را انتخاب کرد. حالا هر روز که می‌گذشت بخش تازه‌ای از ذوق و شوق درونی‌اش خودنمایی می‌کرد. اتفاقی که به او می‌گفت انتخاب درستی انجام داده است.

همه چیز خوب جلو می‌رفت تا این ‌که روزی یک کار عملی مربوط به درس‌های دانشگاه بار دیگر مسیر زندگی تبسم را عوض کرد. او و دیگر همکلاسی‌هایش ‌باید برای یک کاسبی دانش بنیان طرحی ارائه می‌دادند و طرح کسب و کار مربوط به ایده خود را با جزئیات می‌نوشتند. انتخاب یک سوژه از میان هزاران سوژه کسب و کاری که در اطراف او در جریان بود خیلی سخت بود. دلش نمی‌خواست یکی از همان ایده‌های کلیشه‌ای را بنویسد و به قول معروف شر پروژه را از سر خود باز کند. برای این‌ که بتواند درست فکر کند به نزدیک‌ترین پارک اطراف خوابگاه دانشجویی‌اش پناه برد و ساعت‌ها به مردمی که آنجا نشسته بودند یا آنهایی که با عجله از مقابلش رد می‌شدند نگاه کرد تا طرحی براساس نیازهای آنها بنویسد.

دیگر ظهر شده بود و کم‌کم کیوسک ساندویچ‌فروشی کوچک وسط پارک داشت شلوغ می‌شد. با خودش فکر کرد ناهار خوردن در شهر شلوغی مثل تهران که زمان در آن به سرعت سپری می‌شود، می‌تواند یک دردسر بزرگ باشد و این دردسر وقتی بزرگ‌تر می‌شود که مجبور باشی وعده غذایی ظهرت را از بیرون سفارش دهی. گرسنه‌اش شده بود و دلش هوای بو و مزه خوب غذاهای مادرش را کرده بود. ناگهان ایده‌ای ناب مثل یک خورشید، جانش را روشن کرد.

ایده این بود: در تهران مامان‌های خانه‌دار فراوانی زندگی می‌کنند که این روزها و در شرایط اقتصادی نابسامان، بدشان نمی‌آید با انجام یک کار کوچک، باری از دوش اقتصاد خانواده بردارند و آنها چه کاری را بهتر از غذا پختن انجام می‌دهند؟ کار بزرگی که حداقل روزی یک‌بار همه اعضای خانواده را به گرمی و عشق دور یک سفره جمع می‌کند. از آن طرف هزاران دانشجو، کارگر و کارمند تهرانی هستند که مایلند یک ناهار خانگی را جایگزین ساندویچ‌ها یا غذاهای رستورانی تکراری کنند. این یک کسب و کار ساده نبود بلکه ایده او مبتنی بر وصل کردن اینترنتی مامان‌ها به مشتریانی بود که هوس یک وعده غذای خانگی جانشان را آتش زده بود.

وقتی طرح کسب و کارش با استقبال دوستان و استادش مواجه شد، فهمید که این کار قرار است آینده او باشد. او تصمیم گرفت وب‌سایتی اینترنتی ایجاد کند تا مامان‌هایی که فکر می‌کنند دستپخت خوبی دارند در آنجا به معرفی و عرضه هنر آشپزی خود بپردازند. از آن‌سو او خوب می‌دانست که پیدا کردن آدم‌های شکمویی که مایل باشند کشک و بادنجان، کوفته تبریزی یا کله جوش را جایگزین غذاهای معمول رستورانی کنند، کم نخواهند بود. او ایده‌اش را مامان‌پز نامید.

 

خیلی‌ها وقتی برای نخستین‌بار جایی استخدام می‌شوند، چند ماهی زمان لازم دارند تا کار را از باتجربه‌ترها بیاموزند. اما تبسم خودش داشت شغل آینده‌اش را می‌ساخت. او به تجربه و دانش دیگران احتیاج داشت. خیلی چیزها را در دانشگاه آموخته بود، اما می‌دانست که آموخته‌هایش کافی نیست. بنابراین تصمیم گرفت سری به نشست‌های استارت آپ ویکند تهران که چند ماهی بود پوسترهای آن را در راهروهای دانشگاه دیده بود، بزند. در آنجا بود که توانست ایده خامش را در حضور داوران این استارت آپ محک بزند و همچنین علاقه‌مندانی را پیدا کند که حاضر بودند در تیم او کار کنند. گروه خوبی دور هم جمع شده بودند که از همان آغاز، شروع به چکش کاری ایده خام او کردند.

در پایان چند جلسه مشترک، سرانجام طرح اولیه او حسابی تغییر کرده بود و نکات ضعف و قوت فراوانی در آن شناسایی شده بود. از جمله این‌ که آنها دقیقا نمی‌دانستند نگاه مردم عبوس و عجولی که هر صبح برای کار و تحصیل از خانه بیرون می‌آیند و شب خسته و کوفته به خانه بازمی‌گردند درباره این ایده چیست. پس پرسشنامه‌ای تنظیم کردند و به خیابان رفتند تا نظر مردم در محله‌ها و شهرهای مختلف را جمع‌آوری کنند. این پرسش‌نامه‌ها دوباره تغییرات زیادی در روند کاری آنها داد. برای مثال قرار شد مامان‌ها حتما نمونه‌ای از غذای خود را برای گرفتن تائیدیه به دفتر «مامان‌پز» بفرستند و این ‌که ترتیبی داده شود تا مشتریان به دستپخت، کیفیت، تمیزی و بسته‌بندی غذای هر مامان نمره دهند. به این ترتیب مشتریان جدید می‌توانند با اتکا به نظر جمعی بقیه مشتریان، بهترین انتخاب ممکن را انجام دهند.

تبسم برای راه‌اندازی ایده‌اش پول زیادی خرج نکرده است. خرج‌های وی محدود به شرکت در استارت آپ و هزینه کمی برای خرید نام دامنه و حق میزبانی وب‌سایت بوده است. البته طراحی وب‌سایت هم کمی هزینه داشت که آن را از پول‌هایی که پدر و مادرش برای راه‌اندازی این ایده به او هدیه داده بودند، تامین کرد. در این میان کمک‌های اعضای تیم و همراهی آنها هم خیلی موثر بوده است. مثلا برای شروع کار پدر یکی از هم‌تیمی‌ها، اتاقی از دفتر کارش را در اختیار آنها قرار داد. اتاقی که بالای در آن تابلوی «مامان‌پز» نصب شده است.

تبسم بر این باور است که ایده‌ای که همیشه در ذهن صاحب خود زندگی می‌کند، ارزشی ندارد. زندگی واقعی یک ایده از وقتی آغاز می‌شود که نخستین گام را برای عملی کردن آن برمی‌دارید. او همچنین هیچ‌گاه از این‌ که ایده‌اش دزدیده شود، هراسی به خود راه نداده است. تبسم می‌گوید حالا که با هم‌تیمی‌هایش جلسات منظم هفتگی دارند، به صدها ایده خوب و ناب رسیده‌اند که اگر چند تایی از آنها دزدیده شود یا به ثمر نرسد هم مهم نیست. اگر قرار باشد تا ابد و از ترس کپی شدن ایده، آن را در قلبت و برای خودت نگه داری، هیچ‌گاه ایده‌های شما رنگ واقعیت به خود نمی‌گیرند. تبدیل کردن یک ایده به واقعیت مثل هر کار دیگری در زندگی خطرات خاص خودش را دارد. آدمی موفق است که با فکر و تامل، خطر کند.