تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

.

.

.

چه سخته حرفایی را بخوای بزنی اما نتونی

چه سخته بخوای کارایی را که علاقه داری انجام بدی اما نتونی

چه سخته بخوای درکت کنند اما درک نشی

چه سخته بخوای به آرامش برسی اما نتونی

چه سخته صبر کردن و ندونی تا کی باید صبر کنی

چه سخته رسیدن به چیزایی که نمیخوای بهشون برسی

چه سخته نرسیدن به چیزایی که میخوای بهشون برسی

چه سخته شنیدن حرفایی که نمیخوای بشنوی

چه سخته نشیدن حرفایی که میخوای بشنوی

چه سخته دیدن چیزایی که نمیخوای ببینی

چه سخته ناراحت کردن کسایی که نمیخوای ناراحتشون کنی